- دار زور
کودکی که از برگ پوسیده درختان حاصل شود
معنی دار زور - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از سرای خودخواهی و خودبینی، دنیا، برای مثال دور باد از خجسته مجلس تو / نکبت دهر پیر و دار غرور (سوزنی - ۲۰۸)
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن،
شخص بسیار قوی، (فرهنگ نظام)
(دَ رِ)
لغت نامه دهخدا
مدائنی از شیوخ خود نقل کرده است که عمر بن الخطاب در سال 14 هجری قمری شریح بن عامر برادر سعد بن بکر را ببصره فرستاد و به او گفت کمک مسلمانان باش پس او به اهواز رفت و سپس در دیرزور کشته شد. (از معجم البلدان). رجوع به دیرالزور شود
(رِ غُ)
لغت نامه دهخدا
سرای خودخواهی و خودبینی، کنایت از دنیا:
بشادی جهان دل را مکن شاد
که آن دار غرور آمد ز بنیاد.
ناصرخسرو.
دورباد از خجسته مجلس تو
نکبت دهر پیر و دار غرور.
سوزنی
بشادی جهان دل را مکن شاد
که آن دار غرور آمد ز بنیاد.
ناصرخسرو.
دورباد از خجسته مجلس تو
نکبت دهر پیر و دار غرور.
سوزنی
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصر شیرین میان شاه پسند و حسن آباد
زور گاو، قوت گاو:
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم،
مسیح کاشی (از آنندراج)،
دلاور بسرپنجۀ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور،
سعدی (بوستان)،
،
پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (غیاث)
دشمن به گاو زور نخیزاندم ولی
چون باد دوست خیزد، برگ خزان منم،
مسیح کاشی (از آنندراج)،
دلاور بسرپنجۀ گاو زور
ز هولش به شیران درافتاد شور،
سعدی (بوستان)،
،
پهلوانی که قوت او چون زور گاو باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)، کسی را گویند که بی ورزش کشتی گیری و ریاضت آموختن فنون آن در نهایت زور و قوت باشد، (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (غیاث)
(رِ)
لغت نامه دهخدا
آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم الله تجلی کرد. رجوع به طور شود:
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش.
وحشی
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش.
وحشی
کاردان، مطلع: (بشد دایه و خواند کار آوران مهندس تنی چند زیرک سران) (یوسف زلیخای قدیم)
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
زورگاو قوت گاو: دشمن بگاو زور نخیزاندم ولی چون باد دوست خیزد برگ خزان منم. (مسیح کاشی)، پهلوانی که زور او همسان قوت گاو باشد، کسی که بی ورزش کشتی گیری و آموختن فنون آن زور بسیار داشته باشد
نوعی سبزی خوراکی
مرتعی در پرتاس سوادکوه
برفی که روی شاخه های درخت بماند و یخ بزند
گندم آسیاب، تنه ی خالی شده ی چوب ضخیم جهت انباشت گندم، اشیای
غذا خوردن یا انسان از روی بی میلی، به درخت بسته شده و کنایه
در محیطی کوچک دور زدن و متوقف شدن
از توابع دهستان ناتل کنار چالوس
چوبی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا یا انگور فرو کنند تا
برف روی درخت
حمل تنه های درخت به وسیله ی نفرات زیاد، از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
پوست درخت، پوست تازه ی درخت
گریه ی شدید، گریه ی توام با ناله